|
|
قسمتی از متن این کتاب امروز
روزپاییزی بود هوا سرد شده بود صبح با هوای سردی که به صورتم خورد از خواب
بیدار شدم به غیر مامان بزرگو داداشم کسی خونه نبو رفتم آشپزخونه دیدم
دارن صبحونه میخورن … را مشاهده کردید.
:: برچسبها:
کتاب ,
رمان ,
زندگی ,
تلخ ,
من ,
با ,
پایان ,
:: بازدید از این مطلب : 114
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 مرداد 1395 |
نظرات ()
|
|
|
|
|